عشقِ ممنوع ♥♥♥♥♥♥♥اشعار و جملات زیبا و عاشقونه

دوست داشتن تو بزگترین ترین اشتباه زندگی من بود

عشقِ ممنوع ♥♥♥♥♥♥♥اشعار و جملات زیبا و عاشقونه

دوست داشتن تو بزگترین ترین اشتباه زندگی من بود

من

من بودم...تنها بودم...مهربان بودم...لجوج بودم...
اما...
حل شدم در عشقی که حالا دیگر نیست...
 

 

روزی کسی آمد...نماند..رفت...و احساس مرا با خود برد...
منم و کوهی از یخ در سینه که آنرا عاشقانه دوست دارم...
آرامم..ساده..اما دیگر عشقی در من شکل نمیگیرد...
عشق من همان بود که دیگر نیست...
راستش را بخواهی برایم مرده است...
پس سعی نکن خورشید بشوی و آبم کنی...
سرد تر از آنم که بتوانی

آدم خوب قصه های من!!

آدم خوب قصه های من!! 

 دلتنگت شده ام، حجمش را میخواهی؟؟؟ 

 خدا را تصور کن

تمام شد

نبود … پیدا شد …

آشنا شد … دوست شد …

مهر شد … گرم شد ...

عشق شد … یار شد … تار شد …

بد شد … رد شد … سرد شد ...

غم شد … بغض شد … اشک شد …

آه شد … دور شد … گم شد

تمام شد ، تمام شد ...   
 
 
 
 
 
بی حضورت


هر چه کردم


زندگی زیبا نشد


شاعر شده ام


همه واژه هایم دو حرفیست

تو.... تو.... تو! 
 
 
 
 

......

دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم


منو به جایی رسوند که حالا ،


تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:


عاشقمی؟!!


خب به درک...!!

رمان

رمـــــــ ــان عاشــــقــــ ــانه ی عـــــ ــســ ــل :

  

این رمان واقعا با احساس نوشته شده.بهتون پیشنهاد میکنم دانلود کنین


دانلود


دلم

نمیدانم چرا شبها دلم ناگاه میگیرد
گلویم را غمی جانسوز  و بغض آه میگیرد
شبم تاریک و دردم لاعلاج و سینه ام پر خون
همیشه وقت تنهایی ، دلم چون ماه میگیرد
خداوندا برایم راهی از بیراهه پیدا کن
که هرجا رهسپارم غم برویم راه میگیرد
نمیدانم چگونه این همه غم در دلم جا شد
اگر با چاه گویم درد ، قلب چاه میگیرد
شکایت میکنم هر لحظه از غم بسکه بی تابم
گمان دارم دل غم هم ز من گه گاه میگیرد
مکن در پیش درویشان حکایت از دل تنگم
که از این درد بی درمان ، دل هر شاه میگیرد
(رها) را با دلی پر غم ، رها کن تا رها باشی
مخوان اشعار تلخم را ؛ دلت ناخواه میگیرد

زن که باشی


گاهی دلت از زنانگی می گیرد !!
می خواهی کودک باشی
دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه میبرد و آسوده اشک می ریزد.......
" زن " که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی !!!...!

مخاطب خاص

 

مُخـــآطَبـِ خــآصٌِــ عــآشِقــآنِــهـ هــآیـ  مَـــنـ ،

دِلَـمـ خیـــلیـ گِــرِفــتـهـ ،

کـــآشــکیـ میـ دیــدیـ ایـــنـ تَنــــهــآییـ هـــآرو ،

کــآشــکیـ  میـ خــونــدیـ ایـــنـ  عــآشِقــآنِــهـ هـــآرو ،

کــآشــکـیـ حِـــسـ میــ کَـــردیـ ایـــنـ حــآلـ و هَـــوآ رو....

دَســتَم بِــهـ نِــوِشــتَــنـ نِمــیـ رهـ ،

بِبَخـــشـ ...

 

مُخـــآطَبـِ خــآصٌِــ عــآشِقــآنِــهـ هــآیـ  مَـــنـ ،

دِلَـــمـ بَــدجــوریـ  گِـــرِفــتِـهـ

بــِـهـ دآدَمـ بــِــرِس قَـــبلـ اَز ایـــنکِــهـ

بــآوَر کُـــنَــم وآسِــهـ هَمیـــشهـ رَفــتــیـ ...




 

وقتی که دیگر نبود

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن

چه کسی می فهمد؟

چه کسی می فهمد؟
در دلم رازی هست
می سپارم آنرا به
خیال و شب و تنهایی خود
به کدامین انسان ؟ به کدامین مخلوق ؟
تو بگو هست کسی
تا که مرا دریابد ؟
چه طنین انگیز است
تق تق پای خیالم که به دیپاچه ی فردا
به خدا می راند
و چه زیباست نیاز من و ناز
دل بی تاب من و خاطره ای پراحساس
ولی افسوس که در راه دلم گم گشته
تو به من میخندی
و من از خنده ی تو
می فهمم
که کسی نیست مرا دریابد..

بــالِ و پــَری نیست

یـک عمر قـَفس بـَست مسیر نــَـفسم را


حــالا که دَری هـَست مرا بــالِ و پــَری نیست


حـالا کهِ مُقَدر شُدِه آرام بـِگیرم


سِیلاب مـَرا بـُردِه و از مـَن اَثــَری نیست


بـُگذار که دَرها همگی بستـِه بـِمانند


وقتی کهِ نـِگاهی نـِگران پـُشتِ دری نیست

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

من به سیبی

 و به بوییدن یک بوته ی بابونه

من به یک آیینه یک بستگی پاک قناعت دارم

من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد

و نمی خندم اگر فلسفه ای ماه را نصف کند

من صدای پر بلدرچین را می شناسم

ماه در خواب بیابان چیست؟

دلتنگی های من

دلم گرفته به قدر تمام روزهای که
خندیدم
و همه آدم ها را خنداندم
روزهای بود که صدایی خنده هایم گوش همه کر میکرد.....
... اما....
حالا صدای گریه هایم را حتی خودم هم نمی شنوم
دلم باران می خواهد..... .بارا ن
دلم دریا..... می خواهد
دلم...
دل...... می خواهد !!!

دلتنگی های من

و ندانستم من

قطره ی اشکی بود

یا نم بارانی؟

که پس از غرش یک ابر مهیب

ناگهان!

غلطید

بر گونه ی من!





برای تو می نویسم
برای جوانه هایت
برای قامت نازک خیال
برای اندیشه هایت
و برای عشقی که در سینه تو می روید
برای تو می نویسم
برای چشم های روشنت
برای جهانی که از نگاه تو می شکفد
و «فردا» که به نام تو
از افق بر می آید
و این، نه که افسانه خواب
سرود بیدار باشی است
در گوش رویای تو
من، برای توست که می نویسم
برای تو




مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب یتیم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم



قسمت این بود که من با تو معاصر باشمتا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو یک عمر مسافر باشم

تو پری باشی و تا آنسوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

قسمت این بود ، چرا از تو شکایت بکنم ؟!
یا در این قصه به دنبال مقصر باشم ؟

شاید اینگونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم

شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ی ایمان به تو کافر باشم

دردم این است که باید پس از این قسمتها
سالها منتظر قسمت آخر باشم !!








یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
همونی رو که قلبم میگه می خوام ؛
یه صبح دیگه و یه حال تازه ،
یه رویایی که آرامش بسازه ؛

یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
که پیدا شه میونِ اشکِ چشمام ؛
دلم می خواد روی ابرا بشینم ،
تا دنیا رو از این بهتر ببینم ؛

خدایا قلب من پیش تو گیره ،
کنار تو همه چی بی نظیره !
می تونم غصه رو از هم بپاشم ،
می تونم عاشقِ خورشید باشم ...

کنار تو همه چی خوب میشه ،
می تونم عاشقت باشم همیشه ؛
دلم قرصه به خورشید و به ماهت ،
دلم قرصه به گرمای نگاهت ...

اعتراف

اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یـــــکـــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم رامــی ســوزانـــنـــــد…

اعتراف

اهـل پـنـهـان کـاری نـیـسـتـــم ..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی راســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یـــــکـــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم رامــی ســوزانـــنـــــد…

.......................

آدم ها ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکنند
از آدم های یک ساعت دیگر میترسم!
چون درگیر هزاران ثانیه اند…
ثانیه هایی که در هرکدام
رنگی دگر به خود میگیرند …

خودکشی

کمر بسته ام به خودکشی

بیخیال هم نمی شوم

همدست اند با من ..

این سیگارهای تلخ




و آن خاطرات شیرین