): چه قدر سخته تمام روز رو منتظر شب باشی که دوباره زل بزنی به صفحه
سرد مونیتور و فقط نگاهت به ایدی یه نفر باشه و همش دعا کنی که روشن
باشه با اینکه از قبل میدونی امشبم مثل تموم شبهای گذشته فقط باید چشمهای
خواب رفته ادمک ایدیشو ببینی و درد ودلاتو براش اف بذاری به این امید که
شاید اومدو خوند و جوابتو داد جوابهایی که مثل همیشه حرف تازه ای توش
نیست انگار که هیچوقت نمیخواد باور بکنه که : دوستش داری
داستان من و تو از آنجا شروع شد که پشت شیشه ی بی جان مانیتور به هم جان دادیم ... !
با دکمه های سرد کیبرد ، دست های هم را گرفتیم و گرمایش را حس کردیم ...!
با صورتک ها ، همدیگر را بوسیدیم و طمع لب هایمان را چشیدیم ...!
آهنگی را هم زمان با هم گوش کردیم و اشک ریختیم ...!
شب بخیر هایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند ...!
امروز داستان برگشت ...
آغوش هایمان واقعی ، بوسه هایمان حقیقی ، اما با این تفاوت که دیگر من و تو نبودیم ، هر کداممان یک "او" داشتیم ...!
پشت شیشه ی سرد مانیتورم ، دلم لک زده برای یک صورتک بوسه ....!
لک زده برای یک آهنگ همزمان ...
لک زده برای یک شب بخیر ...