عشقِ ممنوع ♥♥♥♥♥♥♥اشعار و جملات زیبا و عاشقونه

دوست داشتن تو بزگترین ترین اشتباه زندگی من بود

عشقِ ممنوع ♥♥♥♥♥♥♥اشعار و جملات زیبا و عاشقونه

دوست داشتن تو بزگترین ترین اشتباه زندگی من بود

کاش......

کاش.......

 کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند…


تا بدانی که بی تو چه میکشم


کاش قاصدک به تو می گفت که در غیاب تو


رودی از اشک به راه انداخته ام….


و کاش پرنده ی سوخته بال عاشق از جانب من


به تو این پیغام را می رساند که:


امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته


در حال فرو ریختن است

دنیای بی تو

اینجا که من رسیده ام …
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن…
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …

تو میدانی

تو که میدانی تمام وجودم هستی
این شعر را برای تو نوشتم تا بخوانی و بدانی همه ی زندگی ام هستی
نه قافیه دارد ، نه ردیف ، نه آهنگ دارد نه طنین
اینها همه حرف دلم بود ، همین

زنده ام با نام تو

 

پنهان کن در آغوشت مرا

مرا در نهانی ترین گوشه ی آغوشت پنهان کن

آن سوی تاریکی

بر پهنه ی زندگی

آن جا که هوا از رویای بهار شفاف تر است و

باران سرود آفتاب را تکرار می کند

راز چشمهایت ستاره ی بختم بود که درخشید

و مهتاب را در نگاهم زمزمه کرد

لبهایت خنده را که سال ها در گلو گم شده بود را

در چهار سوی زمان دوباره فریاد کشید

و آمدنت کویر دستانم را شکوفه باران کرد

پنهان کن مرا

در آغوشی که نامش دوست داشتن است

دیدی که رسوا شد دلم

دیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی، بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من، غافل شود از یاد من، قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود، وز رشته‌ی گیسوی خود، بازم رهاند
در پیش بی دردان چرا، فریاد بی‌حاصل کنم
گر شکوه‌ای دارم ز دل، با یار صاحبدل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
شنیدم بوی او، مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او، در کوی جان منزل کند
وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم، از فتنه‌ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون، امواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم، غرق تمنا شد دلم

من.تو.ما................

من ، تو ; ما

  یادت هست ؟  

تمااااام شد......

حالا : تو ، او ; شما

من هم به سلامت

گریه

امشب گریه میکنم .گریه میکنم برا تو برای خودم برای تموم اونایی که خواستن گریه کنن نتونستن. برا ی تمام اون چیزی که خواستی ونبودم خواستم وبودی. امشب گریه میکنم به وسعت دریا به وسعت بیشه به وسعت دل عاشق.برای تو...برای تو....و به پاس احترام تمام تحقیرهایی که از دیگران شنیدم وهنوز شکست نخوردم

اشک

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست. خیلی‌ وقت‌ بود که‌ به‌ خدا گفته‌ بود.

هر بار خدا می‌گفت: از قطره‌ تا دریا راهی‌ست‌ طولانی. راهی‌ از رنج‌ و

عشق‌ و صبوری. هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست.

قطره‌ عبور کرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.

قطره‌ ایستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد

و به‌ آسمان‌ رفت. و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت.

تا روزی‌ که‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره‌ را

به‌ دریا رساند. قطره‌ طعم‌ دریا را چشید. طعم‌ دریا شدن‌ را. اما...

روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست؟

خدا گفت: هست.

قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم. بزرگترین‌ را. بی‌نهایت‌ را.

خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اینجا بی‌نهایت‌ است.

آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ کلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد. اما هیچ‌

کلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت. آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یک

قطره‌ ریخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور کرد. و وقتی‌ که‌ قطره‌

از چشم‌ عاشق‌ چکید، خدا گفت: حالا تو بی‌نهایتی، چون که‌ عکس‌ من‌

در اشک‌ عاشق‌ است.

افسوس

من برای سال ها مینویسم ......
سال ها بعد که چشمان تو عاشق میشوند.......
افسوس که قصه ی مادربزرگ درست بود......
همیشه یکی بود یکی نبود

میروی

و چه قدر تلخ میروی


و سالهاست که در این قسمت شهر

باران میبارد


و من فقط یک بار عاشق شدم

و به خدا قسم

که هنوز نمیدانم

کی بعد از من

عاشقت میشودبه این زیبایی

به این ارامی

و به این دردناکی؟  

افکاااااااااار


برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…

و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

چیزهایی مثل ِِ

آینده

رفتن

ماندن

حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..

تصویر تو

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش

می‌سازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش

تو هم کسی می‌خواهی، نمی‌یابیش

می‌سازی‌اش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به زیبایی ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آن‌چه هست

روی چمن‌های هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند

رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!

نفس می کشم نبودنت را


نفس می کشم نبودنت را

نیستی

هوای بوی تنت را کرده ام

می دانی

پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است

تو نیستی

آسمان بی معنیست

حتی آسمان پر ستاره

و باران

مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد

تو نیستی

و من چتر می خواهم ...

هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...

خودم را به هزار راه میزنم

به هزار کوچه

به هزار در

نکند یاد آغوشت بیفتم

بهانه برای با تو بودن

مقصر نبودی
عاشقی یاد گرفتنی نیست
هیچ مادری گریه را به کودکش یاد نمی دهد
عاشق که بودی
دستِ کم
تشری که با نگاهت می زدی
دل آدم را پاره نمی کرد
مهم نیست
من که برای معامله نیامده ام
اصل مهم این است
که هنوز تمام راه ها به تو ختم می شوند
وتو در جیب هایت تکه هایی از بهشت را پنهان کرده ای
نوشتن
فقط بهانه ای است که با تو باشم
اگر چه
این واژه های نخ نما قابل تو را ندارند

بی تو

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

و میان من و تو فاصله جا میگیرد

من در این دشت جنون تنهایم

من از این فاصله ها بیزارم

و در این گستره فاصله ها می میرم

من میان شب و روز

در تن خشک زمین

من میان صحرا

همه جا یکه و تنها

خسته از جور زمان

با تنی خورده به جان زخمی چند

میزنم بانگ که وااااااای

هستی ام رفته به باد

ضجه ام را که شنید؟

جای دل تنگ تر از مشت من است

 نفسم می گیرد

می گشایم نفسی پنجره را

تا تمامیت تن خود را به هوا بسپارم

فقط سکوت

فقط سکوت میکنم چون خود بلند ترین فریاد است فریادی از ته د ل از آنجا که غم سرچشمه میگیرد گل عشق میروید و نفرت می جوشد فقط سکوت میکنم چون به من اجازه ی دیدن میدهد دیدن هر آ نچه فریاد نمی گذارد ببینم چشمانم را میبندد و مرا در خشم حل می کند چقدر زیباست نشانه ی رضایت پس فقط سکوت میکنم چون زیبایی را دوست دارم

سکوووووووووووت

سکوت ...

برای عشق ...

اکنون آن لحظه است ، همان که به چشمان تو خیره شوم و سکوت ... ...

اکنون من در اعماق غرق می شوم..!...نه آن اعماق که پیشتر گفته بودم !

اعماق چشمان تو...

زیباترین عمقی که تا کنون غرقش شده ام

و نجات .... نمی خواهم


حال ... سکوت ...

تو میروی

تو می روی و من فقط نگاهت می کنم

                             تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم

                                 بی تو یک عمر  فرصت

                                  برای گریه کردن دارم

                                   اما برای تماشای تو

                                      فقط همین یک

                                       لحـــــــظه

                                        باقیست

احساس

هر چه با احساس باشم به احساس تو نمیرسم
هر چه این دست و آن دست کنم به پای تو نمیرسم
چه کسی میداند در قلبم چه غوغاییست
چه کسی میداند در دنیای من چه میگذرد؟
هیچکس حال مرا ندارد ، هیچکس احساس مرا ندارد ،
گاهی فکر میکنم تنها منم که عاشقم ، گاهی فکر میکنم تنها منم که دیوانه ام
کافیست لحظه ای را در کنارت باشم ، آن لحظه برایم به معنای یک زندگیست
تو معنا داده ای به زندگی ام ، پرواز دادی به بالهای خسته ام ، تو مرا نجات دادی  ، به من نفس دادی، دستهایم را گرفتی ، عاشقی را به من یاد دادی ، به من شوق پرواز دادی، لبخند به لبانم هدیه دادی ، تو به من همه چیز دادی و اینگونه من صاحب دنیا شدم و دنیای من شدی تو….
از این احساس بیرون نمی آیم ، وقتی با توام تا ابد از دلت بیرون نمی آیم ، چه جایی بهتر از قلب تو ، عشق را خلاصه میکنم در نگاه مهربان تو…
کاش این فصلهای با تو بودن هیچگاه نمیگذشت ، کاش هیچ برگ سبزی بر زمین نمینشست ، کاش همیشه روزگارمان مثل این روزها بود ، کاش پرنده عشقمان همیشه در حال پرواز بود، نه قفسی بود تا اسیر شود آن پرنده ، نه سرنوشت تلخی بود تا رو کند برگ برنده….
همیشه دلم میخواهد در یک سکوت عاشقانه ، با آرامش در آغوش تو باشم ، همیشه دلم میخواهد به هیچ چیز جز در کنار تو بودن فکر نکنم ، تنها حس کنم گرمای وجودت را ، بشنوم صدای مهربان تپشهای قلبت را ….
نه ببینم ابرهای سیاه را ، نه بپوشانم یک دل کبود را ، نه در خواب روم ، نه در فکر گرگها روم!
هر چه به گذشته بازگردم چیزی را به یاد نمی آورم ، هر چه به روزهای با تو بودن فکر کنم همه را مثل
خاطره در دلم نگه میدارم ، تا خاطره های با تو بودن شود سر برگ روزهای زندگی ام تا همیشه به نام تو بنویسم شعر زندگی را….