عشقِ ممنوع ♥♥♥♥♥♥♥اشعار و جملات زیبا و عاشقونه

دوست داشتن تو بزگترین ترین اشتباه زندگی من بود

عشقِ ممنوع ♥♥♥♥♥♥♥اشعار و جملات زیبا و عاشقونه

دوست داشتن تو بزگترین ترین اشتباه زندگی من بود

عجقولیا اینجا سر نمیزنم زیاد بیاین لاین....دلم براتون تنگ شده...

این وبلاگمو خیلی دوس دارم..خیلی خیلی زیاد بهترین سالهای عمرمو اینجا گذروندم.....غصه هام...شادی هام...دل نگرونیام... خط ب خط  نوشته هام برام خاطرست....

آی دی لاینم:    ashal.12

بگید از وبلاگ اددم کردین


شب آخر

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود 
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود 

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری 
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری 

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم 
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم 

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود 
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود 

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید 
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود 
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود 
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود 

عطر بارونی پیرهنت....

به راستی چقدرسخت است

خندان نگه داشتن لب ها در زمان گریستن قلب ها

و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی

و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهایی تنهایی وبی یاوری

درحالی که تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد

اما چه شیرین است درخاموشی وتنهایی به حال خود گریستن

دلم گرفته 

به اندازه ی تمامی دلتنگی های دنیا دلتنگم

دلم گرفته

به اندازه ی تمام تنهایی های عالم تنهایم

دلم لک زده...!!!

برای یک عاشقانه ی آرام...!!!

که تو رو بنشونم بر روی پاهایم...!!!

بگذاری گله کنم...!!!

از همه این کابوسهایی

که چشم ترا دور دیده اند...!!!

دلتنگی را بهانه کنم

سرم را پنهان کنم

در گودی گلویت...!!!

تمام ریه ام را پر کنم

از عطر زنانه ات...

«امیررضا»

دلم هوای بارونو کرده...

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم.

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود.

هوس یک کوچه تنها را می کنم.

آن لحظه است که دلم می خواهد

تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ،

 خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ،

 خالی شوم ...

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ،

 اشک می ریزم ،

 و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ،

 چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ، 

 مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش

 پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته

با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی…

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه با هم داشتیم

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم

قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری

 آن شب آموختم که

 باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است....

 



(امیررضا)



l

خستگی و گریه باراااااان

ای ابرها نبارید من دریا را به پایش  ریختم بر نگشت!دست خالی که نمی شود به پیشواز خاطره رفت،من هم وقتی چمدانم پر از گریه شد راه می افتم،این اشک های بی دلیل من باز هم تورا بهانه می کنند می بینی چه شادمان بر سره گونه های من میلغزند،حق دارند آخر از زندان دلتنگی من این بار گریخته اند.سخت است بغض داشته باشی و بغضت را هیچ آهنگی نشکند جز صدای کسی که دیگر نیست.این روزها بغض دارم گریه دارم تا دلت بخواهد آه دارم ولی بازیگر خوبی شده ام،من مانده ام  به یاد تو و بغضی که لگد می زند بر حنجره ای پا به ماه......

آرزوی خیلی ها بودم

اما اسیر یک نفر قدر نشناس شدم.....


(امیررضا)

حالا که از من دوری


حالا که از من دوری

مراقب خودت باش 

مراقب اشک هایت که بی من نریزد

مراقب دلت که بی من نگیرد

مراقب خنده هایت که بی من کسی نبیند

مراقب دست هایت باش

چشم هایت حتی

این همان امانت است پیش تو

حالا که دستم از دست هایت کوتاه ست 

آغوشم از آغوشت دور

مراقب بی قرار هایت باش

مبادا بی من

کسی

آرام جانت شود

                     

دو قطره بارووووووون...

امشب به هوای بارونیه دلم،به یاد چشمان بارونیه نفسم،به یاد قلب همیشه غمگینِ عشقم،
به یاد مهربانی های بی اندازه اش،به یاد قطره  قطره اشک ها  و خیسیِ  دور چشمانش و به یاد 
چشمان سیاه و مستش....
می خواهم آسمونه قلم در دستم را ابری کنم تا ببارد ما دو قطره را،بلکه در قصه خودم،سرنوشتمان 
 گذر از یک مسیر باشد...

 امشب حال همه خراباتیه،عشاق همه جمع شدن در میخانه ها  و الاش ها ولو و عاشقان لب ساحل ،

صدای غرّش موج های دریا،رود طغیان کرده از سیل ،باد و باران به دنبال هم،نقش رقص های درختان
بر روی آب،ماه کامل نظاره گرِ این عشاق ، همگی دست  به دست  هم سکوت شب را شکستند
انگار دل همه پر است از بی قراری و دلتنگی،انگار این ها طاقت شکسته اند حتی دل دریا....
آنوقت چه می کشد انسانی که احساس دارد و فقط سکوت می کند...
 یاد روزها ولحظه های  عاشقانه مان،عمرها و شب های سپری شده مان  در ساحل،یاد لحظه هایی که
 همچون پروانه های عاشق دائم دور  شمعت پر میزدی و به دور دست ها سفر نمی کردی و آب بارانمان 
به  آینده هدیه می کردی ما دو قطره را،یاد لحظه هایی که دیوانه وار از روی جنون و عشق به سکوت 
 و خاموشی رو می آورم..یاد آن لحظه بوسه ی آخر که همیشه تصورم از تو آنست،که با ریختن چند 
قطره اشکم روی لب ها و بوسه هایمان  بوسه ی خداحافظی  را به دلمان هشدار داد...نگاه خیره ات 
به دو چشمم و دیدن  مات و مبهوت ماندن من خبر از آگاهی تو هم ازاین موضوع داشت که این بوسه ی 
جدایی است و لحظه خدافظیه دو قطره باران...نمیدانم بعدِ این، قصه  مان  هم رو به خداحافظی است  
یا می خواهد سر از غنچه در آورد...اما  چند زمانیست  که حتی کسی  در زمین چند قطره باران هم ندیده 
است .....انگارنخواهد بارید ابرها....و  ما دوقطره آخر هم رو به.....حتی دیگر نمی توانم حال و هوای این 
قصه راهم بارانی کنم،دیگر بعدِ این،در خیال و رویایم دست می کشم به موهایت ،
و از روی دو چشم جادوویت کنارشان می زنم  تا باز با نگاه معصومانه ات مرا به اوج آسمانها 
بری و احساس زندگی آرام را بر وجودم نصیب کنی...میخواهم آنوقت دکلمه کنم برایت حرف های دلم 
راحرف هایی که دیگر ازبر شدم ،ازین خاطر که صبح و شب با خودم  تکرارشان می کنم میخواهم 
مستانه و عاشقانه خیره به تو بمانم و بگویم:
عشق و الهه ی مقدس من،دو چشم جادوویی و باروونی
صدای نفس هایت هر لحظه و هر ثانیه در گوشم ایمان و باور به«زندگی دوباره» را برایم ممکن می سازد،

قلبم با نفس های تو در تپش است ،مرا تو زنده نگه داشتی،قلب من، زندگیه من، با ریتم قلب تو
،با آهنگ زندگیه تو می زند ،باش قلبم و بخندون دلت را و زنده ام نگه دار...
عشقم را به سویت می فرستم با تمام وجودم تا بیایی و مارا «ما» کنی...
من ایمان دارم که فقط با تو ،آرزوهایم دست یافتنی است،من فقط با تو عشق را می خواهم،
بودن  تو در کنار من معنیه عشق را به من الهام می کند،آنگاه بی شک خوشبخت ترین
مرد عاشق دنیا خواهم شد...
این مسیر پرسیلاب و طوفانی فقط با عشق من و تو ،یعنی عشق «ما» ،پیمودنی است
دستم را بگیر و خودت را دور مکن
و همه ی امید و پشتیبانم باش و  واهمه و ترس را با عشقت و گرمیِ بودنت ،ازم به دور بران...
مهربانترین دختر دنیا،

 همه هستی ام ،

تنها بهونه زندگیه من
«به اندازه قطره های بارون از کف زمین تا سقف خدا،دوست دارم»


«امیررضا»


خواب رو از چشام بگیر مثل همیشه
بگو عمر عاشقی تموم نمیشه
منو با خودت ببر هر جا دلت خواست
دیگه چیزی نمی خوام این آخریشه

سلام

سلام دوستای گلم.....مرسی بابت نظراتون...من دیگع زیاد سر نمیزنم اینجا..... دوستای قدیمیم خوشحال میشم  تو لاین داشته باشمتون ...

آی دی لاینم:ashal_0010

فقط بگید  ا ز وبلاگم  برداشتین آی دیمو  تا اددتون کنم..

دوستون دارم  بوووووووووووووس

من از مردن هراسم نیس....

من میروم ولی..

تــقــــاص  می دهد دلت ...

 میشکند روزی...

 به دست کسی که تمام زندگیت را

 وقفش کرده ایی

...

پیر کردی مرا...
رفتنت. نبودنت. نامردیت ..
هیچکدام نه اذیتم کردو نه برایم سوال شد...
فقط یک بغض خفه ام میکند...
چگونه نگاهت کرد که مرا اینگونه تنها گذاشتی.؟؟؟

دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم


منو به جایی رسوند که حال


تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:


عاشقمی؟!!


خب به درک...!


این هــــوا ، هـــــوای ـ خوبی است برای ...

دلتنگ بودن!...

من بغض هایم را

با روح ِ زخمی ام می آورم...!

تو آغوشت را...

با بوسه هایت...

بیاور!!

بگذار دست کشیدن از تو

همچنان غیرممکن باشد!

بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود

حتی برای گریه مهیا نمی‌شود

بعد از تو جز صراحت این درد آشنا

چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

آدم بهانه بود برای هبوط عشق

اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود

دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین

شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود

از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم

احساس من درون غزل جا نمی‌شود

خوووووش اومدییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم......................عشقم ی ذره برس به وبلاگ میدونی که نت ندارم.............


باز ما اومدیم.............................

امروز من چطور گذ شت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

صدای تو خوب است

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

 کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد

در این کوچه هایی که تاریک هستند

 من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

 بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

 و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

من

من بودم...تنها بودم...مهربان بودم...لجوج بودم...
اما...
حل شدم در عشقی که حالا دیگر نیست...
 

 

روزی کسی آمد...نماند..رفت...و احساس مرا با خود برد...
منم و کوهی از یخ در سینه که آنرا عاشقانه دوست دارم...
آرامم..ساده..اما دیگر عشقی در من شکل نمیگیرد...
عشق من همان بود که دیگر نیست...
راستش را بخواهی برایم مرده است...
پس سعی نکن خورشید بشوی و آبم کنی...
سرد تر از آنم که بتوانی